هفته سوم مهر
امروز تعطیلیم بود تا نه خوابیدیم ماکارونی درست کردم.بعد نماز رفتیم دنبال امیر محمد.رفته بودن خانه جادویی و بازی و خوش گذشته بود بهشون.تا مدیر مهد اومد امیر علی زد زیر گریه.طفلی ترسید بزارمش. مامانم رفته خرید برا مکه امیرحسین دوست داره تولد بگیر.به خاطر زن دایی علی گفتیم نگیریم بهتره.طفل زود قانع شد.عاشقشم امیر محمد هم چند تا از شعرای مهدشو یاد گرفته من کماکان سرما خورده ام. بابا هم...
نویسنده :
ماماني
16:49
امیر حسین نازم تولدت مبارک مامانی♥️♥️♥️💋💋💋💋💋💋
عشقم
امیر علی جان راه میره.یکسال و 25روزگی
سلام.امیر علی جان اومدم بگم راه میری دانشگاه کلاس داشتم برگشتنی دیدم که همه داد میزنند مامان امیر علی چها پنج قدم راه میره. عشق مامان مبارکه ان شاالله موفقیت های بعدیت.همیشه پله های ترقی رو دوتا یکی بالا بری عاشقتم.بوووووس امیر علی جان راه میره.یکسال و 25روزگی...
نویسنده :
ماماني
9:37
محرم96
سلام.پسرای گلم محرم امسال هم شروع شد.پنجشنبه ظهر اومدیم هیات.تا شب.آخر شبی امیر حسین موند و ما برگشتیم.دوباره ظهر جمعه اومدمی.خونه مامانی هستیم.امیرحسین دو زنجیره تو هیات.پشتش قرمز شده با سجاده. امیر محمدم پا به پای بابا زنجیر میزنه. خدا رو شکر مستقل شده امسال. امیر علی جانم اویزون منه.تو حسینیه چهار دست و پا میره و مدام دنبالشیم. امروز تاسوعا بود.صبح خونه عمه رفتیم و چای روضه خوردیم.بعدم زیارت عاشورا و شله زرد.بعدم خونه جده.تا نهار. الانم هیات ها میان رد میشن.بچه ها و مامانی تو منقل اسفند نمک درست کردن.بیشتر اتیش بازیه. امشب شب عاشوراست.الان مامانی رفته قبرستون.قراره فردا صبحانه بدن و روضه بخونن برا خدابيامرز فاطی خانم.طفلی ...
نویسنده :
ماماني
17:15
استقبال بابابزرگ و مامانی جون
مهر 96
سلام بالاخره اول مهر رسید. با تموم استرس های خاص خودش. امیر حسین جان که با سرویسش رفت. من و امیر محمد و امیر علی هم رفتیم مهد.شروع خوبی بود. سوار تاب و سرسره شدین.عکس گرفتیم.منم رفتم. اما هر وقت زنگ زدم جیغ امیر علی می اومد.هیچی هم لب نزدی ظهر که رسیدیم رو دست کمک مربی بودی بی حال.افتاده و گریه میگردی. بغلت کردم زار زدی. شیر خوردی و آروم گرفتی و این قصه ادامه داره. امروز که ساعت نه بابابزرگ اومدن دنبالتون. راستی یکشنبه هم بابابزرگ و مامانی از مکه برگشتن مامان جونم زودتر عادت کن.نمیتونم گریه اتو ببینم. عاشقتم.بوووس...
نویسنده :
ماماني
10:47